من پوستین را رها کردهام، پوستین مرا رها نمیکند
گویند که معلمی از بینوایی در فصل زمستان درّاعه کتان یکتا پوشیده بود. مگر خرسی را سیل از کوهستان در ربوده بود، میگذرانید و سرش در آب پنهان. کودکان پشتش را دیدند و گفتند: استاد اینک پوستینی در جوی افتاده است و ترا سرماست، آن را بگیر.
استاد از غایت احتیاج و سرما در جست که پوستین را بگیرد. خرس نیز چنگال در وی زد. استاد در آب گرفتار خرس شد. کودکان بانگ میداشتند که ای استاد یا پوستین را بیاور و اگر نمیتوانی رها کن تو بیا.
گفت: من پوستین را رها میکنم، پوستین مرا رها نمیکند.۱
(فیه ما فیه، جلالالدین محمد مولوی، ص ۱۱۵ - ۱۱۶)
ا عبدالرحمن جامی روایتی متفاوت از این لطیفه را به نظم کشیده است. چند روایت شفاهی نیز از آن ثبت شده است (نک: داستانهای امثال، ص ٤٥ و ١٤١؛ سرزمین و فرهنگ مردم ایزد خواست، ص ٤١٩).
#هزار_سال_داستانهای_طنزآمیز_ادب_فارسی #(از_فردوسی_طوسی_تا_ملاحبیبالله_کاشانی)، گزینش و پژوهش: #محمد_جعفری_(قنواتی) #سیداحمد_وکیلیان، مدیر پروژه: #علی_خانجانی، #کانون_پرورش_فکری_کودکان_و_نوجوانان، ص ۸۳
کتاب یک بعلاوه یک اثر جوجو مویز...
ما را در سایت کتاب یک بعلاوه یک اثر جوجو مویز دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dopram بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 13:48